آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
ستاره شب
ستاره
دير گاهيست که تنها شده ام قصه از غلط شروع شد
از یه اشتباه ساده از یه خندهای كه گم شد تو یه بغض بیاراده دست تو یا دست تقدیر گاهی آدم، بد میاره قصه از غلط شروع شد من به تو ربطی نداره سادگی مو تو شکستی آینهها دروغ نمی گن تو ولی خودت نبودی خود من بودی، خود من شاکیام اما نه از تو از خودم لجم گرفته از خودم كه بیشتر از تو منو دست كم گرفته منو دست كم گرفتی تو كه اسم من باهاته ولی من دروغ نمی گم پشت این آیینه، ماته مات و ماتم زده از تو تا ته قصه شكستم تو به انتها رسیدی من چمدونمو بستم باورم می کنی یا نه نمی دونم ، نمی دونم قصه از غلط شروع شد اینو از چشات می خونم
سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 5:58 PM :: نويسنده : ستاره
میخوام بگم بوی تنت برای من یک دنیاس.........
میخوام بگم امدنت برام شده یک رویا........... میخوام بگم دوست دارام با این دو چشم بی تاب....... میخوام بگم عاشقتم نگاهمو تو دریاب.......... میخوام بگم شدی افسانه هر کتابم........ میخوام بگم شدی شهرزادهه قصه هایم..... میخوام بگم غرورمو برای تو شکستم......... از این به بعد میخوام که اسمتو فریاد کنم....... تو گوش هر شقایقی اسمتو بیداد کنم........ میخوام دیگه نترسم از غروب بی کسی هام........ میخوام دیگه جدایی هم فلب منو نشکنه.......... به امید نبودنت تمام عمر صبر کنه......... میخوام بگم مال منی تا اخر زندگی........... ولی تو منو فروختی با همه این سادگیم.......... میخوام که دیگه دوریتو توی دلم حک کنم......... رنگ نفسهایی تورو تو سینه ام حبس کنم........ میخوام بگم زندگیمو مرگ من دست توس............ اگر بخوای همین الان برای تو میمیرم.............. اما تورو خدا بذار قبل از مرگم.......... کمی نگاهت بکنم................ میخوام ببوسم دو تا چشمای قشنگ تورو........... میخوام که لب وا کنم و اسم تورو بخونم....... بعدش وصییت کنم و هر جمعه بیایی سر قبرم........... یک گل رز زرد بذاری کنار قبرم............. میخوام بدونی که قلبم همیشه مال توس............ وجود من ذهن من همیشه مال توس............ منبع:www.reza134119.blogfa.com سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 4:51 PM :: نويسنده : ستاره
كلمه ها بر احساسها و انديشه ها تاثير مي گذارند .
احساسها بر افكار وكلمه ها مؤثرند .
انديشه ها بر كلمه ها و احساسها تاثير مي گذارند .
بگوييم : از اينكه وقت خود را در اختيار من گذاشتيد متشكرم .
نگوييم: ببخشيد كه مزاحمتان شدم .
بگوييم : در فرصت مناسب كنار شما خواهم بود .
نگوييم: گرفتارم .
بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟
نگوييم: دروغ نگو .
بگوييم : خدا سلامتي بده .
نگوييم : خدا بد نده .
بگوييم : هديه براي شما .
نگوييم : قابل ندارد .
بگوييم : با تجربه شده .
نگوييم : شكست خورده .
بگوييم: قشنگ نيست .
نگوييم : زشت است .
بگوييم: خوب هستم .
نگوييم: بد نيست .
بگوييم : مناسب من نيست .
نگوييم : به درد من نمي خورد .
بگوييم : با اين كار چه لذتي مي بري؟
نگوييم : چرا اذيت مي كني؟
بگوييم : شاد و پر انرژي باشيد .
نگوييم : خسته نباشيد .
بگوييم: من .
نگوييم: اينجانب .
بگوييم: دوست ندارم .
نگوييم: متنفرم .
بگوييم: آسان نيست .
نگوييم: دشوار است .
بگوييم : بفرماييد .
نگوييم : در خدمت هستم .
بگوييم : خيلي راحت نبود .
نگوييم : جانم به لبم رسيد .
بگوييم : مسئله را خودم حل مي كنم .
نگوييم : مسئله ربطي به تو ندارد .
کسی که باورت داره همیشه یک قدم جلوتر از کسیه که دوستت داره... می دونی چرا؟ چون کسیکه باورت داشته باشه تورو با تمام نقاط قوت و ضعفت می خواد و اون طوری که هستی می بیندت اما کسی که دوستت داره تو رو به خاطر برتری ها و نقاط قوتت می خواد. به خاطر اینکه با دیگران فرق داری اما این فرق به خاطر خوبیهاته نه کمبودهات. دورو برتون پر باشه از کسایی که باورتون دارن و دوستتون دارن و قلبتون پر باشه از مهر و نیکی. سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 7:5 PM :: نويسنده : ستاره
خب حالا که بچه های خوبی شدینو منم ازتون رازیم گفتم براتون یه آهنگ ستاره بزارم که حالشو ببرید. ستاره ای ستاره مث تورو کی داره بیا بمون کنارم دنیام باتو بهاره همه دختر پسرا بریزید وسط میخوایم بترکونیم دستا بالا هورااااااااااااااا بچه ها صدای دستاتون نمیاد *ستاره*
ببخشیدا مث اینکه من نوشته بودم زندگی زیبا بود اگر... که اگرشو شما بگیدا!
ای بابا!
حالا یه بار دیگه میپرسم خب؟جوابمو بدینا زندگی زیبا بود اگر... به خدا اگه جواب ندین گریه میکنم فقط میخوام جواب ندین لج میکنم دیگه نمیام
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 3:32 PM :: نويسنده : ستاره
نام همسر در موبايل آقايون:
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 3:25 PM :: نويسنده : ستاره
هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن هر چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن هر چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن هر چی آرومتر باشی فکر میکنن آدم ضعیفی هستی هر چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو میخورن هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن
الکی ننوشتما خودم دونه به دونه تجربشون کردم سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 3:25 PM :: نويسنده : ستاره
هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن هر چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن هر چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن هر چی آرومتر باشی فکر میکنن آدم ضعیفی هستی هر چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو میخورن هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن
الکی ننوشتما خودم دونه به دونه تجربشون کردم امروز که داشتم تو انترنت می چرخیدم چشمم به یه وبلاگی افتاد که نویسندش یکی بود که زمانی خیلی باهم دوس بودیم. خواستم بش پیام بدم ولی... سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 2:33 PM :: نويسنده : ستاره
هرگز به دیگران اجازه نده قلم خودخواهی دست بگیرند دفتر سرنوشت را ورق زنند ، خاطراتت را پاک کنند و در پایانش بنویسند قسمت نبود . . . . . . ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من! . . . از دوریت چه دارم غیر از دلی شکسته ذهنی همیشه ابری ، فکری همیشه خسته . . . . . . امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بسترِ عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت . . . . . .
به یک آغوش گرم برای فراموش کردن سرمای زندگی نیازمندیم . . . ( نوشتم دوستت دارم ، پرانتز را نبستم ، بگذار این حقیقت تا ابد جریان بیابد . . . . . . کاش به جای جدایی مردن بود ، چون مردن یک لحظه است و جدایی ذره ذره مردن . . . . . . لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام . . . . . . عشق یعنی رفتن از شهر بهار / با دو چشم تر ، به سوی روزگار عشق یعنی بی رفایی های یار / عشق یعنی سالها در انتظار . . . . . . آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره . . . . . . اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی . . . . . . ای که گفتی آشنایی با غریبان مشکل است آشنایی می توان کرد جدایی مشکل است . . . . . . من از تبار تیشهام، با من غمی هست / در ریشهام احساس درد مبهمی هست جز زخم، این دنیا نخوردم تلخ و شیرین / آیا در آن دنیا امید مرهمی هست؟ . . . تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی دلت را ببین کجا گیر کرده . . . . . .
ولی من ساده انگار فراموش کرده بودم که این روزها هیچکس هم برای خودش کسی است کسی حتی مهم تر از من . . . . . . آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی . . . یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 6:34 PM :: نويسنده : ستاره
پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟ مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم. اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود. و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد…. حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت. پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟ آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟ ادامه در لینک زیر
مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم. یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 6:23 PM :: نويسنده : ستاره
چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شدهاید و از کارهایتان عقب ماندهاید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را میآورد. دکمه آن را میزنید، اما روشن نمیشود. مطمئن میشوید باتریاش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار میدهید. پرستار میآید. «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. میشه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟ «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم». «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟ «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمیشه. شرکتهای سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشیها مشترکه». «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم». «شما گوشیتون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از اینکه به کما برید». «کما»؟! باورتان نمیشود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفتهاید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمدهاید. مطمئن هستید که نه میتوانید به محل کارتان بازگردید و نه خانهای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه میپرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش میکنید تا زودتر مرخصتان کند.
ادامه در لینک زیر
«از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین». «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»! «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن». «چه اتفاقی افتاده»؟ «چیزی نشده! ولی بیرون از اینجا، هیچکس منتظرتون نیست». چشمهایتان را میبندید. نمیتوانید تصور کنید که همه را از دست دادهاید. حتی خودتان هم پیر شدهاید. اما جرأت نمیکنید خودتان را در آینه ببینید. «خیلی پیر شدم»؟ «مهم اینه که سالمی. مدتی طول میکشه تا دورههای فیزیوتراپی رو انجام بدی».. از پرستار میخواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید.. «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟ «منظورت چه چیزاییه»؟ «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟ «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن». «طرح جدید چیه»؟ «اگر رانندهای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش میبرن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمیشه». «میدون آزادی هنوز هست»؟ «هست، ولی روش روکش کشیدن». «روکش چیه»؟ «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند». «برج میلاد هنوز هست»؟ «نه! کج شد، افتاد»! «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن». «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت کنه». «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟ «اوهوم»! «چهطور این اتفاق افتاد»؟ «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستورانگردان برج». «اینکه هواپیمای خوبی بود. مگه میشه اینجوری بشه»؟ «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد». «چند نفر کشته شدن»؟ «کشته نداد». «مگه میشه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟ «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد».. «چرا»؟ «آشپزخونهاش بهداشتی نبود». «چی میگی؟!… مگه میشه آخه»؟ «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هاتداگ….». «الان وضعیت تورم چهجوریه»؟ «خودت چی حدس میزنی»؟ «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه». «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه». «پراید چنده»؟ «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟ «این دیگه چیه»؟ «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایدهای از نیسان قشقایی ساختن». «همین جدیده، چنده»؟ «۷۰میلیون تومن». «پس ماکسیما چنده»؟ «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….». «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟ «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده». «تونل توحید چهطور»؟ «تا قبل از اینکه شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن». «شهردار بازنشسته شد»؟ «آره». «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه». «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرحها خوابید». «چندتا خط مترو اضافه شده»؟ «هیچی! شهردار که رفت، همهجا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن». «یعنی چی»؟ «از تونلهاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن». «اتوبوسهای BRT هنوز هست»؟ «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار میشد». «توی نقشجهان اصفهان دیده بودم از اونا…» «نقشجهان رو هم خراب کردن». «کی خراب کرد»؟ «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاهعباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه». «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم». «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»! «چیو»؟ «اینکه همه این چیزها رو خالی بستم». «یعنی چی»؟ «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشیات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگیات»! «شما جنایتکارید! من الان میرم با رییس بیمارستان صحبت میکنم». «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود». «ازش شکایت میکنم»! « نمیتونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ». یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 5:53 PM :: نويسنده : ستاره
چند روز پیش با چندتا از دوستام دور هم جمع بودیم در حال صحبت بودیم که یکی از دوستام لابه لای حرفاش یه سوتی اتم ! داد که تا ۱ ساعت و ۳۴ دقیقه ! از خنده توی در و دیوار پخش و پلا بودیم !! یکی دیگه از بچه ها سریعا سوتی رو یادداشت کرد که بعدا کاشف به عمل اومد کلا همه سوتی ها رو مینوشته واسه این و اون همون موقع اس ام اس میکرده ، نامرد !!! به فکر افتادم که نوشته هاشو ازش بگیرم توی یه پست براتون بذارم بخونین ! در ضمن ، چندتاش سوتی های خودمه ! ولی نمیگم کدومه آخه حیثیتم میره ! سوتی های خود را به ما بسپارید !
- توکل به هر چی که خدا بخواد !(توکل به خدا) - شناسنامت رو بیار تمدید اعتبار بزن ! - بابام داره میره کربلا - واجب یا عمره !!؟!! - ۳ تا قند آوردم ، ۲تا برای تو ۲تا برای خودم ! - هر اونس طلا ۱۲۱۰ اونسه ! - رفتیم فرودگاه سوار قطار شدیم رفتیم مشهد ! - کنترل نامحدود ! (کنترل نا محسوس) - خدا دعا کن که من یاد بگیرم ! - سوال : راستی از فامیلتون چه خبر ؟ جواب : زنش حامله دار شده ! - عکسش رو توی روزنامه نوشته بود !(چاپ کرده بود) - سوال : شماره کفشت چنده ؟ جواب : لارجم ! - این ۲تا سی دی رو بگیر از روش ۲تا پرینت بگیر ! (کپی) - گلها رو جلوی نور مستقیم کولر نذاریم !
ادامه در لینک زیر
- سوال : کارت چیه ؟ جواب : تو کار صاردات وادرات هستم ! - سوال : اسم پدر حضرت یوسف چی بود ؟ جواب : کنعان ! - دسته عکسه جمعی=عکسه دست جمعی - از دروازه بان گرفتنش معلومه چه توپیه ! (از توپ گرفتنش معلومه چه دروازه بانیه) - فادگادر! ( گادفادر ) - قیست البی ! ( ایست قلبی ) - مفت یابل اباد ! ( مبل یافت اباد ) - کارت سوختمند هوش ! ( کارت هوشمند سوخت ) - چولیس راه پالوس ! ( پلیس راه چالوس ) - مده و مکینه ! (مکه و مدینه) - حرف به گوشش نده ! ( گوش به حرفش نده )
- رفتم تو خونه ، اصلا فکرشو نمیکرم ، سگ به اون کوچیکی یهو گفت “پارس”!
- ساغر جون یه زحمت بکش اون پنجره رو کم کن ! - راستی بچه ات چند سالشه ؟ ” شش و نیم سالشه “ ! - در حین بازی حکم ” خب…. حکم….. تک خشته” ! - از استخر اومدیم بیرون از سرما داشتیم میترسیدیم ! (میلرزیدیم ! ) - توی ماشین در حال رانندگی : ”خیلی تشنمه ، بزن کنار یکم آبسردکن بخوریم “ ! - مینا جون ضبط رو روشن کن ببینیم رادیو چی میگه ! - مریم : خوب ، چشمتون روشن ، قدم نو رسیده مبارک ، خدا واستون نگهش داره محدثه: خیلی ممنون ، خدا رفتگان شما رو هم نگه داره !!! - غزاله جون ما وضعمون خوبه میتونیم تو رادیاتور ماشین روغن بریزیم !!!؟؟ - من خیلی شعر بلدم ، اگه راست میگی بیا با هم مشاجره کنیم ! ( مشاعره ! ) - امروز رفتم مخابرات کار داشتم – چه کاری ؟ پول تلفن زیاد اومده بود رفتم پریز بگیرم ! (پرینت !) - مادربزرگ : اون گوشیها چیه تو گوشت !؟ رادیو گوش میدی ؟ آره ! من یدونه توی دکور پیدا کردم گذاشتم تو گوشم هرچی گوش کردم صدا نیومد !!! - اطلاعات عمومی ماشین ! : چراغ قوری چیست !؟ چراغی نارنجی رنگ ، که وضعیت روغن موتور را در ماشین های پراید نشان میدهد !!! - مهتاب جون میشه اس ام اس ها رو مارک تو آل (mark to all ) کرد !؟؟!؟ (send to all) یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 5:4 PM :: نويسنده : ستاره
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد. یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 5:4 PM :: نويسنده : ستاره
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد. شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 7:2 PM :: نويسنده : ستاره
قراره من برای اونایی که عضو میشن و همیشه بهم سربزنن یه هدیه بدم.(توپه توپ)مطمئنم خوشتون میاد. شک ندارم
شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, :: 11:33 AM :: نويسنده : ستاره
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. شنبه 12 اسفند 1389برچسب:, :: 6:26 PM :: نويسنده : ستاره
شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. نرمش کن. بدو. کم غذا بخور. زیر بارون راه برو.گلوله برفی درست کن. هرچندوقت یکبار نقاشی بکش. در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن. آب نبات چوبی لیس بزن. بستنی قیفی بخور . به کوچکتر ها سلام کن. شعر بخوان . نامه ی کوتاه بنویس. زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش. به دوستهای قدیمیت تلفن بزن. شمال برو . شنا کن. هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن. خواب ببین . شعر بخوان . بدو . چای بخور و برای دیگران چای دم کن. جوراب های رنگی بپوش. مادرت رو بغل کن . مادرت رو ببوس . مادرت رو بو کن. به پدرت احترام بزار و حرفاش رو گوش کن. دنبال بازی کن. اگرنشد وسطی بازی کن . به برگ درخت ها دقت کن به بال پروانه ها دقت کن. قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین. از خواب های بد بپر و آب بخور. به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو.پشمک بخور. کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده. خواب هات رو تعریف نکن.خواب هات رو بنویس. بخند. چشم هات رو روی هم بگذار.شعر بخون .سپید بپوش. شیرینی بخر.با بچه ها توپ بازی کن. به خانه می رفت روز هفتم
به قلم:رضا افضلی
|
|||
![]() |